بازدید : 102
جمعه 8 آبان 1399 زمان : 12:37
الحمدلله رب العالمین!
آخر داستان شیرین و فرهاد به کوردی محلی ما :)سیدی خریدهبودم برای ماشینم. ذوق کردهبودم همین شاملوها رو میذارم. الکی میگه. ماشین خودشم نمیزنه به اسم من. مثل حق طلاق. مثل هزارتا چیز دیگه. یکی میشه اون سیده خانوم، یکی هم میشم من که کادوهای خونوادمم ازم میگیرن و میگن لیاقت نداری :) امروز به خدا گفتم، دیگه هیچی نمیگم. در مورد هیچی. هر جوری دوست داری من رو ببینی عمل کن. شاد یا غمگین؟ اگر سپیدهی غمگین رو دوست داری بیشک ترجیح من اینه تا شادی باشم که دوستش نداری
هفت آبان نود و نهتعداد صفحات : 0